سياست خارجى، قدرت نرم و باز نمايى بيگانه
سياست خارجى، قدرت نرم و بازنمايى بيگانه
سياست خارجى، قدرت نرم و بازنمايى بيگانه
نويسنده: ضياء الدين صبوري
نظام تعاملي ايران و غرب در ابعاد و چهره هاي مختلف، به ويژه در بعد سياست خارجي متأثر از يك دال تعيين كننده در متن گفتمان پس از انقلاب است، كه تحت عنوان عنصر بيگانه ستيزي بايد از آن ياد كرد. اين عنصر تعين يافته در جهان فرهنگي ايران معاصر و نظام معنايي گفتمان سياست خارجي را از چند وجه مي توان كالبد شكافي نمود :
با ورود اين ابعاد در تحليل سياست خارجي، ماهيت تحليل از رويكرد سخت افزاري به رويكرد نرم افزاري تغيير جهت داده و از سنت رايج فاصله ميگيرد. به طور كلي به سياست خارجي از حيث وجودشناسي و ماهيت سنجي ميتوان به دو گونه نگاه كرد.
1. نگاه سخت افزاري كه از دريچه قدرت، تسليحات، ژئوپلتيك و ژئواكونوميك به موضوع مي نگرد؛
2. نگاه نرم افزاري كه از دريچه ساختارهاي معنايي زبان، فرهنگ و گفتمان به موضوع مي نگرد.
نگاه نخست مربوط به دوره هاي حاكميت و تسلط رويكردهاي رئاليستي است كه ساختارهاي فرهنگي و گفتماني را در متن قدرت ناديده مي گيرد و به اين جنبه ها اساسآ توجهي ندارد. اما نگاه دوم بر آمده از افقي جديد در چارچوب هاي تحليل قدرت است كه به توانش ها، منابع و كاركردهاي قدرت نرم پرداخته و اين عنصر جديد را در كانون تحليل خود قرار مي دهد.
با اتخاذ چنين رويكردي مي توان به تحليل روشن و منطقي از ماهيت، چرايي و نتايج پديده بيگانه ستيزي در جهان فرهنگي ايران معاصر و گفتمان سياست خارجي آن دست يافت. اين تحليل علي القاعده مي بايست مبتني بر آگاهي هاي كافي و وافي از رابطه و همبستگي هاي نرم افزاري با سياست خارجي باشد.
بازنمايي بيگانه در گفتمان سياسي را در محيطي فراختر از محيط سياسي و جغرافيايي ايران مي توان به پديده و اتفاقي تاريخي نسبت داد، كه در وستفاليا متجلي شد.
ظهور مرزهاي جغرافيايي و مرزهاي ملي به پديده ملي گرايي و ظهور انسان ملي انجاميد و پي آمد مهم آن بر افراشته شدن ديوارهاي آهنين هويتي بود، كه «انسان بيگانه» را در برابر «انسان ملي» قرار داد و اين ذهنيت بيگانه انگاري و غيريت ساز از ديگري، سامانه معرفتي و جهان فرهنگي جوامع ملي عصر مدرن را بازتاب بخشيد. شايد ريشه باز توليد عنصر بيگانه ستيزي همين اتفاق تاريخي سرنوشت ساز باشد كه از يك سو به جنگ هاي ساليان متمادي پايان بخشيد و پايه هاي حقوق بين الملل را مستحكم كرد و روابط بين الملل را در بستري تسهيل كننده براي تعاملات و همبستگي هاي بين المللي قرار داد، و از سوي ديگر پيدايش مرزهاي هويتي و تصلب هويت هاي ملي باعث غيريت سازي هاي بعضآ افراطي شد كه كشمكش هاي بعدي را مي توان محصول چنين پديده اي دانست.
اما در منظومه گفتماني انقلاب اسلامي، اين تحليل در برابر گفتمان هاي پيشا انقلابي كه زمينه هاي گفتمان اصلي پس از پيروزي انقلاب اسلامي را فراهم نمودند، رنگ مي بازد.
در واقع گفتمان انقلاب اسلامي و عنصر بيگانه ستيزي آن نتيجه ديالكتيك دو گفتمان پيش از خود ميباشد كه در تبارشناسي آن به نكات جالب توجهي دست مي يابيم؛ به عبارت ديگر، تحليل منظومه گفتماني بيگانه ستيزي ايراني در گرو برداشت دقيق و درست از لايه هاي فرهنگي گفتماني پيشا انقلابي ايران است، كه تقريبآ به سالهاي اوليه دهه 30 بر ميگردد كه تا پايان ششمين سال دهه 50 نيز ادامه داشته است.
اين گفتمانها عبارت اند از:
1. گفتمان قدرت پهلوي (گفتمان پسا استعماري)؛
2. گفتمان هاي اجتماعي ضد قدرت.
در گفتمان نخست، لايه هاي متراكم قدرت سياسي در قالب فرهنگ رسمي و زبان قدرت ديده مي شود كه گفتمان شاه(پهلوي) گفتمان احزاب رسمي و فرهنگ سياسي رسمي اجزاي آن را تشكيل داده و متون و سخنراني هاي سياسي، منابع قانوني، محتواي رسانه ها و دستگاه هاي تبليغاتي دولتي و نمادهاي قدرت در زندگي روز مره و... از منابع آن به شمار مي آمدند.
اما در گفتمان هاي دسته دوم، چهار گفتمان تأثير گذار قابل رديابي است:
1. گفتمان اجتماعي اسلام گرايي (روحانيت)؛
2. گفتمان اجتماعي غرب زدگي (مرحوم جلال آل احمد)؛
3. گفتمان اجتماعي حاشيه گرايي (گرايش هاي چپ)؛
4. گفتمان اجتماعي بازگشت به خويشتن.
اين گفتمان هاي چهارگانه در لايه هاي اجتماعي مقاومت با زبان مخالفت و فرهنگ مقاومت، گفتمان هاي اجتماعي ضد قدرت را تشكيل مي دادند و مجموعه گفتمان روشنفكري و مذهبي مخالف وضع موجود، گفتمان ادبي و هنري متعهد و خرده ايدئولوژي هاي چريكي و نيز فرهنگ سياسي مقاومت اجزاي تشكيل دهنده آنها بودند.
اين گفتمان ها عمدتآ از منابعي ؛ چون متون و گفتارهاي روشنفكري منتقدانه و مخالف وضع موجود، زبان استعاري منتقدانه در مجلات ادبي ـ هنري و اجتماعي مستقل از دولت و قدرت سياسي، سخنراني هاي مذهبي مخالف دولت و وضع موجود، جزوه هاي مبارزه چريكي، آثار هنري متعهدانه، آثار نمادين و استعاره اي ادبي متعهد و منتقد وضع موجود و... تغذيه مي شدند.
علاوه بر اين گفتمان ها، بايد از لايه هاي پراكنده قدرت در حيات اجتماعي نيز سخن گفت، كه در قالب فرهنگ عامه و زبان روزمره، عناصر گفتماني متعددي را نمايندگي ميكرد، از جمله نظام معنايي سنت و عرف، انتشار فرهنگ رسمي در زندگي روزمره توسط قدرت سياسي و باز توليد فرهنگ مقاومت در زندگي روزمره توسط نيروهاي اجتماعي بيرون از قدرت.
اجزاي اين گفتمان زندگي روزمره را بايد در فرهنگ شهري ـ توده اي، فرهنگ مذهبي، طبقاتي، اسطوره اي ـ حماسي، عرفاني، روستايي ـ عشايري و خرده فرهنگهاي خاص جستجو كرد، كه عمدتآ از منبع هنجارهاي اجتماعي، اصول و آداب سنتي و مدرن اجتماعي، كهن الگوها، افسانه ها، اسطوره ها و سرمايه هاي ادبي و هنري... تغذيه مي شد.
سير ديالكتيك عنصر بيگانه ستيزي در منظومه گفتماني ايران معاصر را بايد در بازنمايي هاي متعدد اعتمادي و افتراقي در متن گفتمان هاي پيشا انقلابي تحليل كرد. به اين معنا كه گفتمان قدرت پهلوي يك گفتمان شباهت با غرب را بازنمايي مي كرد و بخشي از تلاش هاي خود را در قالب تحليل تمدني و قرابت هاي نژادي و... با غرب متمركز ساخته بود. «مأموريت براي وطنم» مهمترين متن شباهت نما است كه ادعا مي كند «ايران، مظهر اختلاط تمدن شرق و غرب است» و چنين بسط مي دهد كه «مردم كشور ما تمدني داشتند كه به استثناي چين، كهنه ترين تمدن مداوم و بدون انقطاع جهان به شمار مي رود... قدمت اين تمدن هر چه باشد، در اين نكته هيچ جاي انكار نيست كه با تمدن باختري بيش از تمدن چيني و يا همسايگان عرب ما قرابت و خويشاوندي دارد. اين يكي از قديمي ترين سرزمين هاي نژاد آريايي است كه ريشه نژاد قسمت بزرگي از امريكايي ها و ملل اروپايي شمرده مي شود. ما از لحاظ نژاد از اعراب، كه از نژاد سامي هستند، به كلي جدا هستيم و اين نكته در زبان فارسي نيز صادق است؛ زيرا زبان ما از خانواده زبان هاي هند و اروپايي است كه ريشه زبانهاي انگليسي، فرانسوي، آلماني و ساير السنه مهم ملل باختري است».(1)
هم ذات پنداري با غرب، جهان گرايي و تجدد گرايي وجهه همت اين گفتمان است كه يگانگي و همبستگي با غرب را تعقيب مي كرد.
اين گفتمان حتي تصويري عاشقانه از غرب - امريكا ارائه مي داد، به طوري كه رابطه پهلوي (دوم) با رؤساي جمهور ايالات متحده امريكا تداعي گر دو ابژه عشق و لذت بود، و به تعبير «ماروين زونيس»، غرب در گفتمان ادبي هم جهت با فرهنگ رسمي و گفتمان قدرت همچون «ابژه عشق - لذت» بازنمايي مي شد.( 2)
اما در گفتمان ضد قدرت بر عكس، يك گفتمان تفاوت با غرب باز توليد شد. اين روايت تازه اي از گفتمان هاي اجتماعي پسا استعماري بود كه چهار دال بزرگ را از طريق بازنمايي افتراقي غرب باز توليد مي كرد. اين دالها شامل: اسلام، غرب زدگي، خويشتن اصيل و حاشيه مرزهاي هويتي جامعه ايراني را باز توليد مي كردند كه در نهايت در يك مقطع بسيار حساس و تاريخي به سنتزي بزرگ منجر شد.
«دانيل لرنر» جامعه شناس امريكايي، اين گفتمان هاي ضد قدرت را «ساختار افراط گرايي ايراني» ناميده و گفت كه ايدئولوژيهاي افراطي در ايران شديدآ مخالف با وضع موجود هستند.( 3) اين گفتمان ضد قدرت، ديوار آهنين هويتي را در برابر «ماي» ايراني و «آنها» ي غربي تعريف مي كرد و «غيريت سازي مفرط» مهمترين دستاورد آن بود كه به سومين گفتمان منتهي شد.
جلوه هايي پر فروغ از گفتمان ضد قدرت با رويكرد اسلامي را در سخنراني هاي حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) در دهه 40 و 50 مي توان ديد كه بين دالهاي مختلف پيوند عميقي برقرار كرد و دال اسلام را برجسته ساخت.
«ويليام بي من» مي گويد: «چه فلسفه انقلابيون شيعه را بپذيريم و چه نپذيريم، حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) يكي از برجسته ترين استادان حوزه ارتباط در عصر ما باقي خواهد ماند».(4) اين اظهار نظر، ناظر به قدرت و چيرگي زبان شناختي و نشانه شناختي رهبري حضرت حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) است كه گفتمان غالب را از گفتمان غرب هراسي و غرب گريزي به گفتمان غرب ستيزي تغيير داد.
بنابراين، نتيجه مي گيريم كه گفتمان شباهت (قدرت) به عنوان تز در برخورد با گفتمان تفاوت (ضد قدرت) سنتزي را زاييد كه گفتمان تقابل با غرب بود.
در اين سير ديالكتيك، هويت گفتماني جهان وطن به هويت گفتماني رهايي بخش و در نهايت به هويت گفتماني ضد سلطه منجر شد.
همچنين جهان گرايي به بومي گرايي و نهايتآ بومي گرايي ايدئولوژيك انجاميد. بازنمايي اعتمادي غرب به بازنمايي افتراقي غرب و سرانجام به بازنمايي تقابلي غرب تبديل شد. به اين ترتيب، همبستگي با غرب به مرزسازي با جهان غرب و سرانجام به رويارويي با غرب سلطه گر منجر و سنتز گفتمان تقابلي اينگونه متولد شد. گفتمان سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران نيز در يك چنين فضاي انقلابي و از درون گفتمان انقلاب اسلامي به ظهور رسيد و دال مشترك زبان بينا سوژگي و بينا متني اين گفتمان، زبان ضد امپرياليستي، ضد غربي، ضد امريكايي و ضد بيگانگان بود. روانكاوي عناصر بيگانه ستيزي در گفتمان سياست خارجي ج.ا.ا در بعد امنيت (وحشت زدايي از جهان خويش)، نماد شيطان (جن زدايي از خويشتن)، آگاهي و هويت (اسارت زدايي از جهان خويش)، بومي گرايي (آلودگي زدايي خويشتن از بيگانه)، سايه هاي دشمن (مبارزه با سايه اي از بيگانه در جهان) و آرمان نهايي (بيگانگي زدايي از جهان بيگانه) قابل تبيين است. باز نمود اين ابعاد در گفتمان سياست خارجي ج.ا.ا در منظر نويسنده كتاب «زبان، گفتمان و سياست خارجي»(5) اين گونه تلخيص و جمع بندي مي شود:
1. وضعيت امنيت وجودي شكننده و وحشت ناخودآگاهانه از ابژه بيگانه در شكل جمعي آن با دال «امنيت» در گفتمان سياست خارجي پيوند خورده و به گفتار ـ كنش ستيزه جويانه با امريكاـ غرب معنا داده است، به طوري كه مكانيسم «وحشت زدايي از جهان ايراني» يك مكانيسم دفاعي ناخود آگاهانه و جمعي بوده است، كه در واكنش به ديگري شدن غرب و تصوير جمعي غرب به منزله «ابژه وحشت» در جهان ادراكي ايراني باز توليد شده و اين «فرافكني» و مقابله با «ديگري»هاي خويشتن ايراني در «جهان بيروني» و حتي «جهان دروني» كاركردي ترميم كننده براي وضعيت «امنيت وجودي شكننده» ايرانيان انقلابي داشته است.
2. كاربرد نماد «شيطان» در سرمايه هاي فرهنگي جامعه ايران بسيار ريشه دار و كهن زائد الگويي است كه در نظام معنايي گفتمان انقلاب اسلامي و سياست خارجي ج. ا.ا دلالت بر غرب و دال شيطان برزگ، دلالت بر امريكا داشته است. اين «روح شيطاني» در نظم گفتاري ايران به ابژه اي مسخ كننده تبديل شده بود كه در روح ايراني نفوذ كرده و او را دچار «از خود بيگانگي» نموده است. در اين فرهنگ گفتماني، ايرانيان انقلابي از سرمايه هاي فرهنگي كهني برخودار بودند كه در برابر احساس مسخ شدگي خويشتن ايراني خويش به منزله ابزار و سلاح دفاع از خود به كار گرفته و از طريق اين نظم نمادين به جن زدايي از روح خويش پرداختند.
3. آگاهي از امريكا ـ غرب كليد فهم هويت در گفتمان سياست خارجي است كه تكويني و حاصل شرايط برخورد انقلابيون با جهان خارجي و آگاهي پيشيني از بيگانگان بوده است. اين «آگاهي سلطه گونه» از بيگانه منجر به باز تعريف «هويت گفتماني ضد سلطه» در گفتمان سياست خارجي ج.ا.ا شده است. اين تصوير از امريكا ـ غرب در نظم گفتاري سوژههاي انقلابي به دال «نفي وضعيت موجود در نظام بين الملل» و دال «طرد نهادهاي بين المللي» معنا داده و چرخش گفتماني به سوي «حاشيه هاي نظام بين الملل» را در گفتمان سياست خارجي معنا داده است.
4. عنصر بومي گرايي به رابطه بين دال «وابستگي» و دال «استقلال» در نظام گفتماني سياست خارجي بر مي گردد. اگر كه در دهه هاي 40 و 50 جامعه ايراني دچار احساس بيگانگي شده بود و ماشين غربي را جسمي بيگانه مي پنداشت، بومي گرايي ايدئولوژيك، پاسخي راديكال به اين احساس بود و بيگانگي بين تكنولوژي و خويشتن ايراني از طريق آلودگي زدايي از ماشين محقق مي شد.
5. ايرانيان انقلابي از طريق دشمن با «امريكا - غرب» به «مبارزه با سايه اي از بيگانه در جهان» پرداختند. يكي از كاركردهاي مهم اين مكانيسم دفاعي، معنا بخشي آن به دالهاي گفتمان سياست خارجي و هويت بخشي به سوژه هاي گفتمان بوده است. در اين هويت بخشي، «دوست» و «دشمن» براي گفتمان سياست خارجي معنا يافته و باز تعريف شده اند.
6. يكي از پيامدهاي احساس بيگانگي با امريكا ـ غرب «عدم امكان گفتگوي تفاهمي» با اين «ديگري» است. به اين معنا كه جايگاه «منطق گفت و گوي ابزاري» و «تعامل تجاري» در گفتمان سياست خارجي نشان مي دهد كه «تعامل تفاهمي» به دليل «سلطه گفتمان تك منطقي» (منطق ابزاري) دچار اختلال شده و هر گونه مبادله به معناي اين نيست كه افقها به هم نزديك خواهد شد، بلكه اين «منطق مبتني بر سود افزون تر» است، كه معنا بخش «تعامل» بين «ايران» و «غرب» است.
/س
با ورود اين ابعاد در تحليل سياست خارجي، ماهيت تحليل از رويكرد سخت افزاري به رويكرد نرم افزاري تغيير جهت داده و از سنت رايج فاصله ميگيرد. به طور كلي به سياست خارجي از حيث وجودشناسي و ماهيت سنجي ميتوان به دو گونه نگاه كرد.
1. نگاه سخت افزاري كه از دريچه قدرت، تسليحات، ژئوپلتيك و ژئواكونوميك به موضوع مي نگرد؛
2. نگاه نرم افزاري كه از دريچه ساختارهاي معنايي زبان، فرهنگ و گفتمان به موضوع مي نگرد.
نگاه نخست مربوط به دوره هاي حاكميت و تسلط رويكردهاي رئاليستي است كه ساختارهاي فرهنگي و گفتماني را در متن قدرت ناديده مي گيرد و به اين جنبه ها اساسآ توجهي ندارد. اما نگاه دوم بر آمده از افقي جديد در چارچوب هاي تحليل قدرت است كه به توانش ها، منابع و كاركردهاي قدرت نرم پرداخته و اين عنصر جديد را در كانون تحليل خود قرار مي دهد.
با اتخاذ چنين رويكردي مي توان به تحليل روشن و منطقي از ماهيت، چرايي و نتايج پديده بيگانه ستيزي در جهان فرهنگي ايران معاصر و گفتمان سياست خارجي آن دست يافت. اين تحليل علي القاعده مي بايست مبتني بر آگاهي هاي كافي و وافي از رابطه و همبستگي هاي نرم افزاري با سياست خارجي باشد.
بازنمايي بيگانه در گفتمان سياسي را در محيطي فراختر از محيط سياسي و جغرافيايي ايران مي توان به پديده و اتفاقي تاريخي نسبت داد، كه در وستفاليا متجلي شد.
ظهور مرزهاي جغرافيايي و مرزهاي ملي به پديده ملي گرايي و ظهور انسان ملي انجاميد و پي آمد مهم آن بر افراشته شدن ديوارهاي آهنين هويتي بود، كه «انسان بيگانه» را در برابر «انسان ملي» قرار داد و اين ذهنيت بيگانه انگاري و غيريت ساز از ديگري، سامانه معرفتي و جهان فرهنگي جوامع ملي عصر مدرن را بازتاب بخشيد. شايد ريشه باز توليد عنصر بيگانه ستيزي همين اتفاق تاريخي سرنوشت ساز باشد كه از يك سو به جنگ هاي ساليان متمادي پايان بخشيد و پايه هاي حقوق بين الملل را مستحكم كرد و روابط بين الملل را در بستري تسهيل كننده براي تعاملات و همبستگي هاي بين المللي قرار داد، و از سوي ديگر پيدايش مرزهاي هويتي و تصلب هويت هاي ملي باعث غيريت سازي هاي بعضآ افراطي شد كه كشمكش هاي بعدي را مي توان محصول چنين پديده اي دانست.
اما در منظومه گفتماني انقلاب اسلامي، اين تحليل در برابر گفتمان هاي پيشا انقلابي كه زمينه هاي گفتمان اصلي پس از پيروزي انقلاب اسلامي را فراهم نمودند، رنگ مي بازد.
در واقع گفتمان انقلاب اسلامي و عنصر بيگانه ستيزي آن نتيجه ديالكتيك دو گفتمان پيش از خود ميباشد كه در تبارشناسي آن به نكات جالب توجهي دست مي يابيم؛ به عبارت ديگر، تحليل منظومه گفتماني بيگانه ستيزي ايراني در گرو برداشت دقيق و درست از لايه هاي فرهنگي گفتماني پيشا انقلابي ايران است، كه تقريبآ به سالهاي اوليه دهه 30 بر ميگردد كه تا پايان ششمين سال دهه 50 نيز ادامه داشته است.
اين گفتمانها عبارت اند از:
1. گفتمان قدرت پهلوي (گفتمان پسا استعماري)؛
2. گفتمان هاي اجتماعي ضد قدرت.
در گفتمان نخست، لايه هاي متراكم قدرت سياسي در قالب فرهنگ رسمي و زبان قدرت ديده مي شود كه گفتمان شاه(پهلوي) گفتمان احزاب رسمي و فرهنگ سياسي رسمي اجزاي آن را تشكيل داده و متون و سخنراني هاي سياسي، منابع قانوني، محتواي رسانه ها و دستگاه هاي تبليغاتي دولتي و نمادهاي قدرت در زندگي روز مره و... از منابع آن به شمار مي آمدند.
اما در گفتمان هاي دسته دوم، چهار گفتمان تأثير گذار قابل رديابي است:
1. گفتمان اجتماعي اسلام گرايي (روحانيت)؛
2. گفتمان اجتماعي غرب زدگي (مرحوم جلال آل احمد)؛
3. گفتمان اجتماعي حاشيه گرايي (گرايش هاي چپ)؛
4. گفتمان اجتماعي بازگشت به خويشتن.
اين گفتمان هاي چهارگانه در لايه هاي اجتماعي مقاومت با زبان مخالفت و فرهنگ مقاومت، گفتمان هاي اجتماعي ضد قدرت را تشكيل مي دادند و مجموعه گفتمان روشنفكري و مذهبي مخالف وضع موجود، گفتمان ادبي و هنري متعهد و خرده ايدئولوژي هاي چريكي و نيز فرهنگ سياسي مقاومت اجزاي تشكيل دهنده آنها بودند.
اين گفتمان ها عمدتآ از منابعي ؛ چون متون و گفتارهاي روشنفكري منتقدانه و مخالف وضع موجود، زبان استعاري منتقدانه در مجلات ادبي ـ هنري و اجتماعي مستقل از دولت و قدرت سياسي، سخنراني هاي مذهبي مخالف دولت و وضع موجود، جزوه هاي مبارزه چريكي، آثار هنري متعهدانه، آثار نمادين و استعاره اي ادبي متعهد و منتقد وضع موجود و... تغذيه مي شدند.
علاوه بر اين گفتمان ها، بايد از لايه هاي پراكنده قدرت در حيات اجتماعي نيز سخن گفت، كه در قالب فرهنگ عامه و زبان روزمره، عناصر گفتماني متعددي را نمايندگي ميكرد، از جمله نظام معنايي سنت و عرف، انتشار فرهنگ رسمي در زندگي روزمره توسط قدرت سياسي و باز توليد فرهنگ مقاومت در زندگي روزمره توسط نيروهاي اجتماعي بيرون از قدرت.
اجزاي اين گفتمان زندگي روزمره را بايد در فرهنگ شهري ـ توده اي، فرهنگ مذهبي، طبقاتي، اسطوره اي ـ حماسي، عرفاني، روستايي ـ عشايري و خرده فرهنگهاي خاص جستجو كرد، كه عمدتآ از منبع هنجارهاي اجتماعي، اصول و آداب سنتي و مدرن اجتماعي، كهن الگوها، افسانه ها، اسطوره ها و سرمايه هاي ادبي و هنري... تغذيه مي شد.
سير ديالكتيك عنصر بيگانه ستيزي در منظومه گفتماني ايران معاصر را بايد در بازنمايي هاي متعدد اعتمادي و افتراقي در متن گفتمان هاي پيشا انقلابي تحليل كرد. به اين معنا كه گفتمان قدرت پهلوي يك گفتمان شباهت با غرب را بازنمايي مي كرد و بخشي از تلاش هاي خود را در قالب تحليل تمدني و قرابت هاي نژادي و... با غرب متمركز ساخته بود. «مأموريت براي وطنم» مهمترين متن شباهت نما است كه ادعا مي كند «ايران، مظهر اختلاط تمدن شرق و غرب است» و چنين بسط مي دهد كه «مردم كشور ما تمدني داشتند كه به استثناي چين، كهنه ترين تمدن مداوم و بدون انقطاع جهان به شمار مي رود... قدمت اين تمدن هر چه باشد، در اين نكته هيچ جاي انكار نيست كه با تمدن باختري بيش از تمدن چيني و يا همسايگان عرب ما قرابت و خويشاوندي دارد. اين يكي از قديمي ترين سرزمين هاي نژاد آريايي است كه ريشه نژاد قسمت بزرگي از امريكايي ها و ملل اروپايي شمرده مي شود. ما از لحاظ نژاد از اعراب، كه از نژاد سامي هستند، به كلي جدا هستيم و اين نكته در زبان فارسي نيز صادق است؛ زيرا زبان ما از خانواده زبان هاي هند و اروپايي است كه ريشه زبانهاي انگليسي، فرانسوي، آلماني و ساير السنه مهم ملل باختري است».(1)
هم ذات پنداري با غرب، جهان گرايي و تجدد گرايي وجهه همت اين گفتمان است كه يگانگي و همبستگي با غرب را تعقيب مي كرد.
اين گفتمان حتي تصويري عاشقانه از غرب - امريكا ارائه مي داد، به طوري كه رابطه پهلوي (دوم) با رؤساي جمهور ايالات متحده امريكا تداعي گر دو ابژه عشق و لذت بود، و به تعبير «ماروين زونيس»، غرب در گفتمان ادبي هم جهت با فرهنگ رسمي و گفتمان قدرت همچون «ابژه عشق - لذت» بازنمايي مي شد.( 2)
اما در گفتمان ضد قدرت بر عكس، يك گفتمان تفاوت با غرب باز توليد شد. اين روايت تازه اي از گفتمان هاي اجتماعي پسا استعماري بود كه چهار دال بزرگ را از طريق بازنمايي افتراقي غرب باز توليد مي كرد. اين دالها شامل: اسلام، غرب زدگي، خويشتن اصيل و حاشيه مرزهاي هويتي جامعه ايراني را باز توليد مي كردند كه در نهايت در يك مقطع بسيار حساس و تاريخي به سنتزي بزرگ منجر شد.
«دانيل لرنر» جامعه شناس امريكايي، اين گفتمان هاي ضد قدرت را «ساختار افراط گرايي ايراني» ناميده و گفت كه ايدئولوژيهاي افراطي در ايران شديدآ مخالف با وضع موجود هستند.( 3) اين گفتمان ضد قدرت، ديوار آهنين هويتي را در برابر «ماي» ايراني و «آنها» ي غربي تعريف مي كرد و «غيريت سازي مفرط» مهمترين دستاورد آن بود كه به سومين گفتمان منتهي شد.
جلوه هايي پر فروغ از گفتمان ضد قدرت با رويكرد اسلامي را در سخنراني هاي حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) در دهه 40 و 50 مي توان ديد كه بين دالهاي مختلف پيوند عميقي برقرار كرد و دال اسلام را برجسته ساخت.
«ويليام بي من» مي گويد: «چه فلسفه انقلابيون شيعه را بپذيريم و چه نپذيريم، حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) يكي از برجسته ترين استادان حوزه ارتباط در عصر ما باقي خواهد ماند».(4) اين اظهار نظر، ناظر به قدرت و چيرگي زبان شناختي و نشانه شناختي رهبري حضرت حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) است كه گفتمان غالب را از گفتمان غرب هراسي و غرب گريزي به گفتمان غرب ستيزي تغيير داد.
بنابراين، نتيجه مي گيريم كه گفتمان شباهت (قدرت) به عنوان تز در برخورد با گفتمان تفاوت (ضد قدرت) سنتزي را زاييد كه گفتمان تقابل با غرب بود.
در اين سير ديالكتيك، هويت گفتماني جهان وطن به هويت گفتماني رهايي بخش و در نهايت به هويت گفتماني ضد سلطه منجر شد.
همچنين جهان گرايي به بومي گرايي و نهايتآ بومي گرايي ايدئولوژيك انجاميد. بازنمايي اعتمادي غرب به بازنمايي افتراقي غرب و سرانجام به بازنمايي تقابلي غرب تبديل شد. به اين ترتيب، همبستگي با غرب به مرزسازي با جهان غرب و سرانجام به رويارويي با غرب سلطه گر منجر و سنتز گفتمان تقابلي اينگونه متولد شد. گفتمان سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران نيز در يك چنين فضاي انقلابي و از درون گفتمان انقلاب اسلامي به ظهور رسيد و دال مشترك زبان بينا سوژگي و بينا متني اين گفتمان، زبان ضد امپرياليستي، ضد غربي، ضد امريكايي و ضد بيگانگان بود. روانكاوي عناصر بيگانه ستيزي در گفتمان سياست خارجي ج.ا.ا در بعد امنيت (وحشت زدايي از جهان خويش)، نماد شيطان (جن زدايي از خويشتن)، آگاهي و هويت (اسارت زدايي از جهان خويش)، بومي گرايي (آلودگي زدايي خويشتن از بيگانه)، سايه هاي دشمن (مبارزه با سايه اي از بيگانه در جهان) و آرمان نهايي (بيگانگي زدايي از جهان بيگانه) قابل تبيين است. باز نمود اين ابعاد در گفتمان سياست خارجي ج.ا.ا در منظر نويسنده كتاب «زبان، گفتمان و سياست خارجي»(5) اين گونه تلخيص و جمع بندي مي شود:
1. وضعيت امنيت وجودي شكننده و وحشت ناخودآگاهانه از ابژه بيگانه در شكل جمعي آن با دال «امنيت» در گفتمان سياست خارجي پيوند خورده و به گفتار ـ كنش ستيزه جويانه با امريكاـ غرب معنا داده است، به طوري كه مكانيسم «وحشت زدايي از جهان ايراني» يك مكانيسم دفاعي ناخود آگاهانه و جمعي بوده است، كه در واكنش به ديگري شدن غرب و تصوير جمعي غرب به منزله «ابژه وحشت» در جهان ادراكي ايراني باز توليد شده و اين «فرافكني» و مقابله با «ديگري»هاي خويشتن ايراني در «جهان بيروني» و حتي «جهان دروني» كاركردي ترميم كننده براي وضعيت «امنيت وجودي شكننده» ايرانيان انقلابي داشته است.
2. كاربرد نماد «شيطان» در سرمايه هاي فرهنگي جامعه ايران بسيار ريشه دار و كهن زائد الگويي است كه در نظام معنايي گفتمان انقلاب اسلامي و سياست خارجي ج. ا.ا دلالت بر غرب و دال شيطان برزگ، دلالت بر امريكا داشته است. اين «روح شيطاني» در نظم گفتاري ايران به ابژه اي مسخ كننده تبديل شده بود كه در روح ايراني نفوذ كرده و او را دچار «از خود بيگانگي» نموده است. در اين فرهنگ گفتماني، ايرانيان انقلابي از سرمايه هاي فرهنگي كهني برخودار بودند كه در برابر احساس مسخ شدگي خويشتن ايراني خويش به منزله ابزار و سلاح دفاع از خود به كار گرفته و از طريق اين نظم نمادين به جن زدايي از روح خويش پرداختند.
3. آگاهي از امريكا ـ غرب كليد فهم هويت در گفتمان سياست خارجي است كه تكويني و حاصل شرايط برخورد انقلابيون با جهان خارجي و آگاهي پيشيني از بيگانگان بوده است. اين «آگاهي سلطه گونه» از بيگانه منجر به باز تعريف «هويت گفتماني ضد سلطه» در گفتمان سياست خارجي ج.ا.ا شده است. اين تصوير از امريكا ـ غرب در نظم گفتاري سوژههاي انقلابي به دال «نفي وضعيت موجود در نظام بين الملل» و دال «طرد نهادهاي بين المللي» معنا داده و چرخش گفتماني به سوي «حاشيه هاي نظام بين الملل» را در گفتمان سياست خارجي معنا داده است.
4. عنصر بومي گرايي به رابطه بين دال «وابستگي» و دال «استقلال» در نظام گفتماني سياست خارجي بر مي گردد. اگر كه در دهه هاي 40 و 50 جامعه ايراني دچار احساس بيگانگي شده بود و ماشين غربي را جسمي بيگانه مي پنداشت، بومي گرايي ايدئولوژيك، پاسخي راديكال به اين احساس بود و بيگانگي بين تكنولوژي و خويشتن ايراني از طريق آلودگي زدايي از ماشين محقق مي شد.
5. ايرانيان انقلابي از طريق دشمن با «امريكا - غرب» به «مبارزه با سايه اي از بيگانه در جهان» پرداختند. يكي از كاركردهاي مهم اين مكانيسم دفاعي، معنا بخشي آن به دالهاي گفتمان سياست خارجي و هويت بخشي به سوژه هاي گفتمان بوده است. در اين هويت بخشي، «دوست» و «دشمن» براي گفتمان سياست خارجي معنا يافته و باز تعريف شده اند.
6. يكي از پيامدهاي احساس بيگانگي با امريكا ـ غرب «عدم امكان گفتگوي تفاهمي» با اين «ديگري» است. به اين معنا كه جايگاه «منطق گفت و گوي ابزاري» و «تعامل تجاري» در گفتمان سياست خارجي نشان مي دهد كه «تعامل تفاهمي» به دليل «سلطه گفتمان تك منطقي» (منطق ابزاري) دچار اختلال شده و هر گونه مبادله به معناي اين نيست كه افقها به هم نزديك خواهد شد، بلكه اين «منطق مبتني بر سود افزون تر» است، كه معنا بخش «تعامل» بين «ايران» و «غرب» است.
پي نوشت :
1. پهلوي، محمد رضا، مأموريت براي وطنم، ص 8و .9
2. ماروين زونيس، شكست شاهانه: روانشناسي شخصيت شاه، ترجمه عباس مخبر(تهران، طرح نو، پاييز 1370)، ص 86ـ.382
3. دانيل لرنر، گذر جامعه سنتي، نوسازي خاورميانه، ترجمه غلامرضا خواجه سروي (تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1383)، ص 574 ـ .568
4. ويليام بي من، زبان، منزلت و قدرت در ايران، ترجمه رضا ذوقدار مقدم (تهران، نشر ني، 1481)، ص .381
5. اديب زاده، مجيد، زبان، گفتمان و سياست خارجي (تهران، نشر اختران، 1387)، ص 232 ـ .225
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}